پنج شنبه 88 دی 24 , ساعت 5:0 عصر
The ""L I TT L E"" Things of Life
چیـــزهای کوچـــک زنــدگی
After Sept. 11th one company invited the
remaining members of other companies who had been decimated by
the attack on the Twin Towers to share ! their available office
space
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به
فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان
شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند
خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند
At a morning meeting, the head of
security told stories of why these people were alive
and all the stories were just
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت
داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این
داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
..
.
As you might know, the head of the
company survived that day because his son started kindergarten
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد
چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it
was his turn to bring donuts
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که
برای بقیه شیرینی دونات بخرد
One woman was late because her alarm
clock didn""t go off in time
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد
One of them missed his bus
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد
One spilled food on her clothes and had to taketime to
change
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر
کرد
One""scar wouldn""t start
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود
One went back to answer the telephone
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده
بود برگردد
One had achild that dawdledand didn""t get ready as soon as he
should have
یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود
One couldn""tget a taxi
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود
The one that struck me was the man who put on a new pair of
shoes that morning, took the various means to get to work but
before he ! got there, he developed a blister on his foot. He
stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is
alive today
و یکی که
مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو
خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما
قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر
کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده
ماند!
Now when I amstuck in traffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
all the little things that annoy me
I think to myself
this is exactly where God wants me to beat this very moment
به همین خاطر هر
وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم
Next time your morning seems to begoing wrong
the children are slow getting dressed
you can""t seem to find the car keys
you hit every traffic light
don""t get mad or frustrated
God is at work watching over you
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب
شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست
چیـــزهای کوچـــک زنــدگی
After Sept. 11th one company invited the
remaining members of other companies who had been decimated by
the attack on the Twin Towers to share ! their available office
space
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به
فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان
شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند
خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند
At a morning meeting, the head of
security told stories of why these people were alive
and all the stories were just
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت
داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این
داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
..
.
As you might know, the head of the
company survived that day because his son started kindergarten
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد
چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it
was his turn to bring donuts
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که
برای بقیه شیرینی دونات بخرد
One woman was late because her alarm
clock didn""t go off in time
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد
One of them missed his bus
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد
One spilled food on her clothes and had to taketime to
change
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر
کرد
One""scar wouldn""t start
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود
One went back to answer the telephone
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده
بود برگردد
One had achild that dawdledand didn""t get ready as soon as he
should have
یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود
One couldn""tget a taxi
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود
The one that struck me was the man who put on a new pair of
shoes that morning, took the various means to get to work but
before he ! got there, he developed a blister on his foot. He
stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is
alive today
و یکی که
مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو
خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما
قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر
کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده
ماند!
Now when I amstuck in traffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
all the little things that annoy me
I think to myself
this is exactly where God wants me to beat this very moment
به همین خاطر هر
وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم
Next time your morning seems to begoing wrong
the children are slow getting dressed
you can""t seem to find the car keys
you hit every traffic light
don""t get mad or frustrated
God is at work watching over you
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب
شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست
نوشته شده توسط مهرداد صالحی دوست | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ