در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .
از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.
مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.
از آن پس، وقتی کسی حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته میشود که بشنو و باور مکن
داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …
جولیای عزیزم سلام …
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو” که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
نامه را خواندید؟
اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :
پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود
که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را بخواند. ! “یک خط در میان”
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا پی ببرید!
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟
بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!
حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟
استراحت میکند…چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.
نتیجه اخلاقی داستان!
زندگی به تدریج اتفاق می افتد.ماهم می توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم وبه گرمای تدریجی آب عادت کنیم و وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است .همه ما باید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه وبیدار باشیم.
سوال؟
اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید وببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟
البته که می شوید!سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید :الو ،اورژانس ،کمک،کمک ،من چاق شده ام !
اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه،یک کیلو ماه آینده و…آیا بازهم همین عکس العمل را نشان می دهید؟نه!با بی خیالی از کنارش می گذرید.
برای کسانی که ورشکسته می شوند ،اضافه وزن می آورند یا طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط می شوند! این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز،یک ذره فردا وسر انجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم :چرا این اتفاق افتاد؟
زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.
اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می کنید باشید!ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم :به کجا دارم می روم؟آیا من سالمتر، مناسبتر، شادتر و از سال گذشته ام هستم؟ واگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.
برگرفته از کتاب ارزشمند آخرین راز شاد زیستن
2 پای متفکر، 2 پای با شعور، 2 پای خلاق، 2 پای نابغه و... اینطور انسان بودن و متفاوت بودن را آنقدر برای خودمان دیکته میکنیم تا باورمان شود خاص هستیم، منحصر به فرد به دنیا آمدیم و همه دنیا زیر پای ماست اما وقتی پای صحبت همین 2 پای متفکر، با شعور و خلاق مینشینی، آدمها با چهرههای در همشان هیچ شباهتی به هوشمندترین موجودات روی زمین ندارند. این جملهها برایتان آشنا نیستند؛ «من از همان ابتدا بدشانس متولد شدم»، « از من نپرس چه بیماری دارم بلکه بپرس چه مرضی ندارم»« من در هر شرکتی که پا میگذارم شرکت بیچاره ورشکست میشود»و... به جای این جملهها یک پیشنهاد ساده برایتان داریم. اسلحه را بردارید و درست روی شقیقههایتان شلیک کنید!
تصور کنید، کنار رودخانه ایستادهاید. سنگی برمیدارید و آن را به آرامی داخل آب میاندازید. امواج کوچکی در اثر برخورد با آب ایجاد میشود که شما را هیجان زده میکند اما هرگز با خودتان فکر کردهاید وقتی سنگی به آن کوچکی توانسته چنین امواج بزرگی را ایجاد کند، پس صداها و کلامی که بر زبان میآورید چه انعکاسی را بهدنبال دارد؟ حتی اگر بخواهیم با دلایلی علمی تاثیر کلام را بررسی کنیم، یافتههای دانشمندان دلیل مستندی است که ثابت میکند، هر چیزی در این جهان سرشار از انرژی است و زمانی که شما کلامی را به زبان میآورید، صدایتان بهصورت فرکانسی در هوا منعکس میشود و بازتابی درخور هرآنچه با همه وجودتان بیان کردهاید، خواهد داشت، حالا تصور کنید وقتی سراسر روز را با جملههای منفی و دلسردکننده به شب میرسانید، چه انتظاری میتوان از یک مشت انرژیهای منفی و مخرب داشت.
شاید میلیونها سال از آن زمانی که انسان معنای شکرگزاری را درک کرد، گذشته باشد. تشکرهای اولیه شاید در قبال دریافت مقداری غذا یا تن پوشی ساده بود که شاید ابتدا تنها با لبخندی ابراز میشد اما به مرور زمان و همراه با پیچیده شدن روابط انسانی، 2 پای هوشمند یاد گرفتند، وقتی در قبال دریافت هر چیزی کلمه«متشکرم» را به زبان بیاورند، کارها با سرعت بیشتری انجام میشود. یاد بگیرید که تشکر و قدردانی را جزو فلسفه زندگیتان کنید. از آن لحظه که از خواب بیدار میشوید و تا آن زمان که به خانه برمیگردید، با ذهنی باز و خودآگاه از نعمتها و دادههای خالقتان شکرگزاری کنید چون شکرگزاری مانند یک گلوله قوی اسلحه شما را پر خواهد کرد البته با این تفاوت که این گلوله آثار بد و مخربی را بهدنبال ندارد. شکرگزاری فرکانس صدای شما را بیشتر میکند و این حس خوب بهصورت نتایجی مثبت و دل انگیز به سوی شما برمیگردد. یک دفترچه کوچک تهیه کنید و در پایان روز از چیزهایی که در طول روز برایتان اتفاق افتاده تشکر کنید. قدرت شکرگزاری را اصلا دست کم نگیرید.
شاید در خلال خواندن کتابهای روانشناسی و شرکت در چند سمینار موفقیت با عبارت« جملههای تاکیدی مثبت» آشنا شده باشید. جملههای تاکیدی به مرور زمان روی ذهن نیمه هوشیار شما تاثیر میگذارد و مثلا اگر شما هر روز بهمدت یک ماه با خودتان تکرار کنید که بدن سالمی دارید، آثار خوبی را عینا در بدنتان خواهید دید اما تکرار طوطیوار جملات تاکیدی تا زمانی که احساسی با آن همراه نباشد، کاربردی ندارد. تصور کنید با چهرهای درهم و دلی پر درد، از روی یک نوشته مدام تکرار میکنید که خوشبخت هستید اما تا زمانی که باور نکنید و حس همان آدم خوشبخت را نداشته باشید، نمیتوانید انتظار نتیجهای خوب را داشته باشید. تا میتوانید تظاهر به خوشبختی و سلامت کنید، درست مثل یک بازی! حالا زمان آن رسیده که اسلحهتان را بردارید و به سمت هدفهایتان شلیک کنید.
اعتیاد، فقط به معنای وابستگی به موادمخدر نیست. ممکن است پرداختن به برخی رفتارها هم از حالت عادی و معمولی خارج شود و جنبه اعتیادآور به خود بگیرد. مثل اعتیاد به خرید. ما همیشه نمی توانیم چنین رفتارهایی را در خودمان یا حتی در نزدیک ترین دوستانمان تشخیص دهیم.
این آزمون ساده به شما کمک می کند: اگر می دانید یا عمیقا بر این باورید که به یکی از رفتارهای زیر معتاد هستید، با مطالعه این راهنما می توانید دریابید کدام قسمت از زندگی تان بیشتر تحت تاثیر این اعتیاد قرار گرفته است.
اگر نمی دانید به رفتار خاصی اعتیاد دارید یا نه، پاسخ به پرسش های این آزمونبه شما کمک می کند تا درصورت اعتیادتان به خرید، میزان آسیبی که به زندگی تان وارد شده، ارزیابی کنید.
گزینه ای که رفتار شما را بهتر توصیف می کند، انتخاب و در پایان همه را باهم جمع بزنید.
به پرسش های زیر پاسخ «درست» یا «نادرست» بدهید.
1. اغلب چیزهایی را که خریده ام، پس می دهم؛ حداقل یکی از هر چهار خرید.
درست نادرست
2. من درباره قیمت اشیاء به همسرم، دوستان یا همکارانم دروغ می گویم.
درست نادرست
3. من درباره خرج کردن خود احساس گناه، خستگی یا ناامیدی می کنم و گاهی دچار بی خوابی می شوم.
درست نادرست
4. خرج کردن بیش از حد من با خوردن بیش از حد ارتباط دارد.
درست نادرست
5. در کمد من بیش از 4 دست لباس وجود دارد که هنوز حتی برچسب قیمتشان را هم نکنده ام.
درست نادرست
6. من به سختی می توانم دخل و خرجم را با هم جور کنم.
درست نادرست
7. قبل از پاسخ دادن به تلفن، حتما شماره فردی که تماس گرفته نگاه می کنم تا مجبور نشوم با طلبکارانم صحبت کنم.
درست نادرست
8. خرید برای من راه رهایی از بی حوصلگی، تنهایی، خشم یا ناامیدی است.
درست نادرست
9. وقتی برای خرید بیرون می روم، نمی توانم دست خالی به خانه برگردم.
درست نادرست
10. برای اینکه باز هم قرض بگیرم به طلبکارانم دروغ گفته ام.
درست نادرست
11. عادت من به خرید در کارم خلل ایجاد کرده است.
درست نادرست
12. خرج کردن من در زندگی زناشویی ام یا روابطم با نامزدم مشکل ایجاد کرده است.
درست نادرست
13. اگر چند روز خرید نکنمف احساس کمبود می کنم.
درست نادرست
14. بیش از 30 درصد درآمدم را صرف پرداخت اقساط وام هایی غیر از وام مسکن می کنم.
درست نادرست
15. برای اینکه بتوانم بیشتر خرید کنم، به راه های غیرقانونی یا غیرمتعارف برای پول درآوردن فکر کرده ام.
درست نادرست
16. سابقه انواع اعتیاد (ازجمله اعتیاد به خرید) در خانواده ما وجود دارد.
درست نادرست
17. مدام تصمیم می گیرم خرج نکنم تا بتوانم پول هایم را جمع کنم و یکباره مقدار زیادی خرید کنم.
درست نادرست
18. لباس ها و وسایل من همه باید مارکدار و از مارک های درجه یک باشند.
درست نادرست
تعداد پرسش هایی که به آنها پاسخ «درست» داده اید = امتیاز شما
تفسیر آزمون
*امتیاز صفر تا 3: در رفتارهای شما یکی دو نشانه دیده می شود که نشان می دهد خطر در کمینتان نشسته است، اما با قدرت اوضاع را تحت کنترل خود دارید. به عادت های خودبتان ادامه بدهید.
*امتیاز 4 تا 6: خطر به شما نزدیک است. بهتر است هرگونه تغییری را در رفتارهای خریدتان، آگاهانه تحت نظر بگیرید و آنها را یادداشت کنید. آگاهی از این رفتارها موثرترین ابزار برای کنترل اوضاع است.
*امتیاز 7 تا 12: شما به شدت در معرض اعتیاد به خرید هستید. با دقت به انگیزه هایی که رفتارتان را هدایت می کنند، فکر کنید. بهتر است بدانید با پول می توان بعضی چیزها را خرید، اما بعضی چیزها را قادر نیستید با پول بخرید و باید آنها را دقیقا بشناسید. مشورت با یک روان شناس یا روان پزشک کمک بسیاری به شما می کند.
*امتیاز 13 تا 18: به احتمال زیاد به خرید اعتیاد دارید. وقت آن است که دنبال کمک باشید. بهتر است از یک روان شناس یا روان پزشک بخواهید به شما کمک کند.
خب، حالا که چه کار کنم؟
این آزمون به شما کمک می کند علایم اعتیاد به اینترنت یا خرید را در خودتان ارزیابی کنید. براساس نتایجی که به دست آورده اید، ممکن است لازم باشد برای تغییر برخی از رفتارهایی که برای سلامت شما زیانبارند، گام های اساسی بردارید.
کارهایی که امروز می توانید انجام دهید:
*همه آنچه ممکن است به آنها اعتیاد داشته باشید، شناسایی کنید. درباره رفتارها با خودتان صادق باشید. برای حل مشکلاتتان، متعهدانه عمل کنید. نخستین گام برای شکست اعتیاد، آن است که بپذیرید اعتیاد دارید.
*فهرستی تهیه کنید و در آن همه چیزهایی را که فکر می کنید باعث رفتارهای اعتیادآمیز شما می شوند، بنویسید. دلایل خودتان را برای اینکه فکر می کنید یک رفتار اعتیادآمیز است، هم یادداشت کید و هرچه باعث تقویت آن رفتار می شود، یادداشت کنید. با خود فکر کنید که چرا دوست دارید رفارتان را تغییر دهید؟ سعی کنید موانعی که شما را از تغییر فتار بازمی دارند، بشناسید. چه چیزهایی به شما کمک می کنند با این موانع رو به رو شوید؟
اقدام هایی که در 2 هفته آینده می توانید انجام دهید:
*از یک مشاور کمک بخواهید و از او درخواست کنید چنانچه گروهی را می شناسد که برای ترک اعتیاد تلاش می کنند، آنها را به شما معرفی کند.
*رفتار اعتیادآمیز خودتان را با دقت زیرنظر بگیرید. جدولی تهیه کنید و در آن تاریخ، دفعات انجام این رفتارها، مدت زمان صرف شده در هر بار، مقدار پولی که خرج کرده اید، احساسی که داشته اید، افرادی که در این رفتار با شما همراهی کرده اند و هر چیز دریگری را که فکر می کنید مرتبط است، ثبت کنید. هرچند روز یکبار جدول خودتان را مرور کنید و در آن به دنبال کشف الگو باشید. مثلا ممکن است بتوانید بفهمید در چه ساعت هایی از روز بیشتر احتمال دارد به رفتار اعتیادآمیزتان روی بیاورید یا ببینید چه احساسات، افراد یا مکان هایی بیشتر شما را به سمت آن رفتار سوق می دهند.
کارهایی که در چند ماه آینده می توانید انجام دهید:
*برای تغییر الگوهایی که در جدول خودتان کشف کرده اید، گام های سازنده بردارید. سعی کنید فعالیت جایگزینی برای خودتان پیدا کنید تا وقتی میل پرداختن به رفتار اعتیادآمیز به سراغتان آمد، فوران حواس خودتان را متوجه آن فعالیت جایگزین کنید. سعی کنید از شرایط و مکان هایی که رفتار اعتیادآمیزتان را تحریک می کنند، دور بمانید.
*برای رفتار اعتیادآمیزتان محدودیت هایی تعیین کنید و سعی کنید در هر ماه دست کم چند روز به این محدودیت ها پایبند بمانید. مثلا می توانید برای زمان استفاده تان از اینترنت، محدودیت قائل شوید. از یک دوست صمیمی و مورد اعتماد بخواهید تا برای اعمال این محدودیت ها به شما کمک کند. مثلا با هم قرار بگذارید که بعد از نیم ساعت گشت زدن در اینترنت، برای پیاده روی از منزل بیرون بروید.
برای بسیاری از مدیران و صاحبان سازمانهای بزرگ، شرکت در جلسات و سمینارهای« استفان کاوی» یک فرصت استثنایی و بینظیر به حساب میآید. استفان کاوی که نویسنده کتاب پرفروش «هفت عادت مردان موثر» است، مورد علاقه بسیاری از مدیران بزرگ و قدرتمند در سرتاسر جهان است. در این مقاله این نویسنده و سخنران بزرگ، رازهای داشتن یک خانواده قدرتمند و متعادل را با آنچه در زندگی خانوادگیاش شخصا تجربه کرده، بیان میکند.
اگر از من و همسرم ساندار بپرسید دگرگونکنندهترین اتفاق زندگیتان چیست، ما بدون تردید خواهیم گفت «تعیین بیانیه ماموریت خانواده. » بیانیه ماموریت ما برای نخستین بار در مراسم ازدواجمان در 50 سال پیش تعیین و بیانیه دوم طی 15سال بعد از آن و با داشتن چند فرزند مشخص شد. این بیانیهها مقاصد و نحوه طی مسیر را که در آن اراده جمعی و فرهنگ خانواده نهفته است مشخص میکند و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، آگاهانه یا ناآگاهانه همه چیز در کانون این خانواده رشد یافت. کلید داشتن خانوادهای قدرتمند در اصول نهفته است نه در کار خاصی که من با این اصول انجام دادم.
من پیشنهاد میکنم با خانوادهتان در ایجاد بیانیه ماموریت خانواده خود متحد شوید. من 3 مرحله را پیشنهاد میدهم که هر یک از آنها باید بر شرایط شما و ترجیحاتتان منطبق باشد. 1. کشف موجودیت خانواده 2. نوشتن بیانیه ماموریت خانواده و 3. به کار بردن آن برای ماندن در مسیر. در ادامه هرکدام از مراحل را به تفصیل توضیح میدهم:
ما بلافاصله بعد از مراسم ازدواج به پارکی رفتیم و در آنجا درباره مفهوم این مراسم و اینکه چطور باید تلاش کرد تا زندگی را تمام و کمال زندگی کرد، مشخص کردیم. ما درباره 2 خانوادهای که از اعضای آن بودیم و اینکه چه چیز را میخواهیم ادامه دهیم و خواهان تغییر چه چیزی هستیم، صحبت کردیم. ما ازدواج را بیشتر از یک قرارداد بهعنوان عهد و پیمان پذیرفتیم و تعهدمان به یکدیگر را کامل و همیشگی دانستیم که ما همچنین تصدیق کردیم، عهد و پیمانمان نه تنها با یکدیگر بلکه با خداوند است و تعیین کردیم که اگر عشق به خدا را در اولویت قرار دهیم عشق به یکدیگر هم در ما افزایش مییابد. ما به این نتیجه رسیدیم که هرچه بیشتر زندگیمان در مرکز این اصول قرار گیرد دسترسی بیشتری به قدرت عقل و درایت خواهیم داشت بهخصوص در وضعیتهایی که میتواند به وسیله عواملی مثل کار، پول، اموال و حتی خانواده تحتتاثیر قرار گیرد.
میتوانید پرسشهایی که من و همسرم از یکدیگر پرسیدیم را شما هم بپرسید. به این ترتیب انواع پاسخها را خواهید شنید. به خاطر داشته باشید نظر هر کدام از اعضای خانواده اهمیت دارد و در نتیجه عقیده اعضا نیز مهم است. احتمالا مجبورید با انواع عبارات مثبت و منفی مواجه شوید اما به جای قضاوت به هر کدام از نظرات احترام بگذارید و اجازه دهید آزادانه بیان شوند. سعی نکنید همه چیز را حل کنید. هر کاری که در این مرحله انجام دهید تاثیر خواهد داشت. به عبارت دیگر، شما در حال آماده کردن زمین برای پاشیدن بذر هستید، پس سعی نکنید زود برداشت کنید. باید بدانید اگر 3 قانون را اجرا کنید این بحثها بهتر پیش میرود. اول اینکه محترمانه گوش کرده و اطمینان حاصل کنید که هرکس شانسی برای نظر دادن دارد. بنابراین به دیگران اطمینان دهید نظر و عقیدهشان شنیده خواهد شد و مهم است. دوم اینکه سطح درکتان را نشان دهید. یکی از بهترین راهها هم این است که برای رضایت آنها عقایدشان را دوباره بیان کنید، بهویژه وقتی مخالفتی وجود دارد. وقتی اعضای خانواده این کار را برای یکدیگر انجام دهند درک متقابل، انرژی خلاق را آزاد میکند. سومین قانون نوشتن ایدههاست. ایدهها را ارزیابی و قضاوت و ارزش آنها را مقایسه نکنید. باید دریابید بزرگترین چالش در بیانیه ماموریت اولویت دادن به مقاصد و ارزشهاست. به عبارت دیگر، تصمیمگیری در مورد اینکه بالاترین هدف و ارزش چیست و بعد از آن کدام ارزش مهم است.
با جمعآوری تمام ایدههای اعضای خانواده حالا باید یک نفر داوطلب شود که آنها را پالایش کرده و همه آنها را طوری بیان کند که منعکسکننده احساس جمعی از قلب و ذهن کسانی است که در آن شرکت کردهاند. بسیار مهم است که آنها روی کاغذ نوشته شوند. فرآیند نوشتن باعث تبلور اندیشه شده و چکیدهای از یادگیری را در قالب کلمات نمایش میدهد. به این ترتیب رسالت خانواده در مغز حک میشود و از سوی دیگر نوشتن بیانیه ماموریت روی کاغذ به اندازه نوشتن آن روی قلب و ذهن اعضای خانواده قدرتمند نیست اما این دومتقابلا منحصر به فرد نیستند و میتوانید یکی را انتخاب کنید. اجازه دهید تاکید کنم هر آنچه ابتدا با آن مواجه میشوید چرکنویس است و اعضای خانواده باید آن را ببینند، به آن فکر کنند، با آن زندگی کنند، بحث کنند و آن را تغییر دهند. آنقدر باید روی این بیانیه کار کنید تا به این جمله برسید که « این همان چیزی است که متعلق به خانواده است و این رسالت ماست، ما آن را باور داریم و آمادهایم با تعهد به آن زندگی کنیم.» بهخاطر داشته باشید قرار نیست این بیانیه یک سند رسمی باشد. این بیانیه میتواند حتی یک کلمه یا عبارت باشد یا چیزی خلاق و کاملا متفاوت مانند یک تصویر یا نماد یا حتی یک شعر یا ترانه. قانونی که ماندگار میشود؛ بیانیه ماموریت شما نباید برخی کارهایی که باید انجام دهید باشد بلکه باید به نوعی قانون اساسی تحتاللفظی خانواده باشد و همان طور که معمولا قانون اساسی برای سالها میماند، قانون اساسی خانواده شما هم باید برای نسلهای بعد باقی بماند اما آیا ما بیانیه ماموریتمان را زندگی میکنیم؟ واقعیت این است که خیلی تلاش میکنیم اما اغلب اوقات خراب میکنیم. ما دائما در حال مکث، ارتباط دوباره و عذرخواهی هستیم اما وقتی ما آنچه را در قلب و ذهن یکدیگر است، میدانیم در واقع موجودیت خانواده را درک کردهایم.
نکته ای از انجیل
در Malachi آیه 3:3 آمده است:
او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.»
این آیه برخی از خانم های کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها
نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی
میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانم ها پیشنهاد داد فرایند تصفیه
و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به
اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقرهکار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات
کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته
از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد، دید که او قطعهای نقره را روی
آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم
است آن را در وسط شعله، جایی که داغ تر از همه جاست نگهداشت تا همه
ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به
این آیه که میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد
نشست» فکر کرد. از نقرهکار پرسید آیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در
حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه
باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد.. اگر در تمام آن مدت، لحظهای
نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظهای سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا میفهمی نقره کاملاً خالص شده
است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن
ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس میکنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به
تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در توببیند.
«زندگی چون یک سکه است. تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی، اما
فقط یک بار.»
لیست کل یادداشت های این وبلاگ