سخنی با عمر سعد
«اَیْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّکَ تَقْتُلُنی وَیُوَلِّیکَ الدَّعِیُّ بِلادَ الرَّی وَجُرْجانَ وَاللَّه لا تَتَهَنَّأُ بِذلِکَ عَهْدٌ
مَعْهُودٌ فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیا وَلاآخِرَةٍ وَکَاَنِّی بِرَأْسِکَ عَلی قَصَبَةٍ یَتَراماهُ الصِبیانُ بِالْکُوفَةِ وَیَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ» .
ترجمه و توضیح لغات
وَلّی، تَوْلِیَةً: سرپرستی امری را به عهده کسی قرار دادن. تَتَهَنَّا (از هَنَأَ): گوارا بودن. قَصَبه: نی. تَرامی: سنگباران کردن. غَرَض: هدف.
ترجمه و توضیح
امام علیه السلام پس از سخنرانی دوم، عمرسعد را خواست و او با اینکه از این ملاقات اکراه داشت و نمیخواست با آن حضرت مواجه گردد بالأخره به جلو آمد و حسین بن علی علیهما السلام برای آخرین بار با وی اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخیم اقدام و تصمیم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذکر داد و چنین فرمود:
«اَتَزْعَمُ اَنَّکَ تَقْتُلُنی...؛ تو خیال میکنی با کشتن من و به وسیله ریختن خون من به یک جایزه بزرگ و ارزنده! و به استانداری ری و گرگان نایل خواهی گردید؟ نه، به خدا سوگند! چنین ریاستی به تو گوارا نخواهد شد و این، پیمانی است محکم و پیشبینی شده، اینک آنچه از دستت بیاید انجام بده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوش و راحتی نخواهی دید و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهی گردید و چندان دور نیست آن روزی که سر بریده تو را در همین شهر کوفه بر بالای نی بزنند و کودکان این شهر سر تو را اسباب بازی قرار دهند و سنگبارانش کنند».
عمرسعد با شنیدن سخنان امام بدون اینکه جوابی داده باشد، از آن حضرت روی برگرداند و با قیافه خشمگین، خود را به صف سپاهیان رسانید.
نفرین امام و سرگذشت عمر سعد
حسین بن علی علیهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وی
موعظه و نصیحت نمود و حتی وعده داد هرنوع خسارت مادی را که ممکن است بر وی متوجه گردد، جبران نماید و امام علیه السلام خواست از این راهها او را ارشاد و هدایت نماید تا دست به این جنایت هولناک نزند و به بدبختی دنیا و آخرت گرفتار نگردد.
ولی حبّ مقام و آرزوی نیل به ریاست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختیار از کف او ربوده بود که در هردوبار امام علیه السلام با عکسالعمل منفی از سوی وی مواجه گردید و از این همه نصیحت و موعظه نتیجهای نگرفت تا بالأخره در ملاقات اول او را چنین نفرین نمود:«ذَبِّحَکَ اللَّهُ عَلی فِراشِکَ؛ خدا کسی را بر تو مسلط گرداند که در میان رختخواب، سر از تنت جدا کند و در قیامت تو را نیامرزد و امیدوارم از گندم عراق جز به مقدار کمی نصیب تو نگردد».
و در این سخن امام میبینیم آن حضرت پس از موعظه و نصیحت آنگاه که نتیجهای نگرفت و پسر سعد را آماده حمله دید فرمود: نه تنها ریاستی نصیب تو نخواهد گردید بلکه نه در دنیا و نه در آخرت روی خوشی نخواهی دید.
اینک یک نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جریان عاشورا میاندازیم تا معلوم گردد آنچه امام علیه السلام درباره آینده وی گفته بود، چگونه تحقق پذیرفت. و در مدت کوتاهی که پس از جریان عاشورا زنده بود روز خوشی ندید و مرگ او نیز نه تنها به صورت طبیعی نبود بلکه به مضمون نفرین امام علیه السلام به صورت ذبح، آن هم در درون خانه و در میان رختخوابش واقع گردید.
ذلت و بدبختی عمرسعد بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد؛ زیرا وی به هنگامی که به همراه اسرا وارد کوفه گردید برای دادن گزارش جریان کربلا، به ملاقات ابنزیاد رفت، ابن زیاد پس ازاستماع این گزارش به وی گفت: اینک آن فرمان کتبی را که برای جنگ با حسین به تو داده بودم، به خود من برگردان. عمرسعد به بهانه اینکه متن فرمان در گیرودار جنگ مفقود شده است، از تحویل دادن آن خودداری ورزید ولی چون اصرار شدید ابنزیاد را دید، گفت: امیر! چرا چنین اصرار میورزی من که فرمان تو را اطاعت کردم و حسین و یارانش را کشتم و اما این فرمان تو باید در نزد من بماند تا
بر عجایز و پیرزنان قریش در مدینه و شهرهای دیگر ارائه دهم و عذر خویش را بخواهم.
و بنا به نقل سبط بن جوزی، ابن زیاد برآشفت و جرّ و بحث در میان آن دو به آنجا کشید که عمرسعد چون از دارالاماره به سوی خانه خویش حرکت میکرد، چنین گفت: هیچ مسافری دیده نشده است که مانند من با دست خالی و با بدبختی به خانه خویش مراجعت کند که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را.
او پس از این جریان خانهنشین گردید؛ زیرا هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه که هروقت به مسجد میرفت مردم از وی کناره میگرفتند و هر وقت از کوچه و بازار عبور میکرد مرد و زن و کوچک و بزرگ او را سبّ و لعن مینمودند و به همدیگر نشان میدادند و میگفتند:«هذا قاتِلُ الْحُسَیْنِ؛ این است آن مردی که حسین را شهید نمود».
و بالأخره در سال 65 هجری یعنی پنج سال پس از شهادت امام حسین علیه السلام به دستور مختار ثقفی با تفصیلی که در کتب تاریخ آمده است به قتل رسید. و اجمال آن این است که:
یک روز مختار به تصمیم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنین گفت: بزودی کسی را که دارای مشخصاتی چنین و چنان است و قتل وی اهل زمین و آسمان را خشنود میکند خواهم کشت. مردی «هیثم نام» که در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهمید و فرزندش «عریان» را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وی هشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش «حفص» را که در کربلا نیز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وی گفتگو کند. پس از ورود «حفص» مختار رئیس شرطه خویش «کیسان تمار» را مخفیانه به حضور طلبید و دستور داد که اینک باید سر عمرسعد را از تنش جدا کرده و در نزد من حاضر کنی.
ابن قتیبه میگوید:«کیسان» طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گردید و او را در میان رختخواب دریافت او چون قیافه خشمناک کیسان را دید مرگ خویش را یقین کرده و خواست از جای خویش برخیزد که لحاف به پایش پیچید و به روی رختخواب
افتاد و کیسان مجالی نداد و سر از تنش جدا نمود و این چنین دفتر ننگین و جنایتبار زندگی او را درهم پیچید.
«کیسان» چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به «حفص» گفت: صاحب این سر بریده را میشناسی؟ گفت آری و پس از او در زندگی خیر نیست.
مختار گفت: آری برای تو زندگی سودی ندارد سپس دستور داد سر «حفص» را نیز از تنش جدا کرده و در کنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنین گفت: عمرسعد در برابر حسین و حفص در برابر علیاکبر. سپس گفت: نه به خدا سوگند که برابر نیستند و اگر سه چهارم همه خاندان قریش را به قتل برسانم حتی با یک بند انگشت حسین بن علیعلیهما السلام نیز برابری نخواهد نمود .
و این بود نتیجه نفرین و پیشبینی حسین بن علی علیهما السلام در مورد عمربن سعد بزرگترین جنایتکار تاریخ که فرمود:«فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیا وَلااخِرَةٍ... ذَبِّحَکَ اللَّهُ عَلی فِراشِکَ عاجِلاً اِنِّی لاَرْجُو اَنْ لا تَأَکُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا یسیراً».
«ما کُنْتُ لاَِبْدَأَهُمْ بِالْقِتالِ... اَللّهُمَّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا وهاهُنا وَاللَّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَاللَّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِی جَدّی رَسُولاللَّه صلی الله علیه وآله وسلم وَلا خِلافَ لِوَعْدِهِ» .
ترجمه و توضیح لغات
مَحَطّ: محل فرود آمدن. رَحْل: اثاثیه مسافر. مَحْشَر: روز و محل مبعوث شدن. مَنْشَر: محل زنده شدن در روز معاد.
ترجمه و توضیح
قافله امام علیه السلام و به موازات آن سپاهیان حر، به حرکت خود ادامه دادند تا به «نَیْنوا» رسیدند و در اینجا با مردی مسلح که سوار بر اسب تندرو بود مواجه گردیدند و او پیک ابن زیاد و حامل نامهای از سوی وی به «حر» بود. متن نامه چنین است:«جَعْجِعْ بِالْحسَیْنِ حینَ تَقْرَأُ کِتابی وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلی غَیْرِماءٍ وَغَیْرِ حِصْنٍ؛ با رسیدن این نامه بر حسین بن علی فشار وارد بیاور و در بیابانی بیآب و علف و بی دژ و قلعهای فرودش آر».
«حر» نیز متن نامه را برای امام علیه السلام خواند و آن حضرت را در جریان مأموریت
خویش قرار داد.
امام فرمود: پس بگذار ما در بیابان نینوا و یا غاضریات یا شفیه فرود آییم.
حر گفت: من نمیتوانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم؛ زیرا من دیگر در تصمیمگیری خود آزاد نیستم چون همین نامهرسان، جاسوس ابن زیاد نیز میباشد و جزئیات اقدامات مرا زیر نظر دارد.
در این هنگام «زهیر بن قین» به امام علیه السلام چنین پیشنهاد نمود که برای ما جنگ کردن با این گروه کم، آسانتر است از جنگ کردن با افراد زیادی که در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند! طولی نخواهد کشید که لشکریان زیادی به پشتیبانی اینها برسد و آن وقت دیگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهیم داشت.
امام در پاسخ پیشنهاد زهیر چنین فرمود:«ما کُنْتُ لأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتالِ؛ من هرگز شروع کننده جنگ نخواهم بود».
آنگاه امام علیه السلام خطاب به حرّ فرمود: بهتر است یک قدر دیگر حرکت کنیم و محل مناسبتری برای اقامت خود برگزینیم. حرّ موافقت نمود و به حرکت خود ادامه دادند تا به سرزمین کربلا رسیدند دراینجا حرّ و یارانش به عنوان اینکه این محل به فرات نزدیک و محل مناسبی است از پیشروی امام جلوگیری نمودند.
وقتی حسین بن علی علیهما السلام تصمیم گرفت در آن سرزمین فرود آید، از نام آنجا سؤال کرد، پاسخ دادند که: اینجا را «طف» میگویند.
امام پرسید نام دیگری نیز دارد؟ عرضه داشتند:«کربلا» هم نامیده میشود.
امام با شنیدن اسم «کربلا» گفت:«اَللهُمَّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلاء؛ خدایا! از اندوه و بلا به تو پناه میآورم». سپس فرمود: «اینجاست محل فرودآمدن ما و به خدا سوگند! همین جاست محل قبرهای ما و به خدا سوگنداز اینجاست که درقیامت محشور و منشور خواهیمگردیدواینوعدهایاستازجدمرسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم و در وعدهاو خلافینیست».
آنچه از این گفتار استفاده میشود
در این گفتار حسین بن علی علیهما السلام سه نکته جالب و مهم وجود دارد:
1 - همانگونه که بارهااشاره نمودیم و در گفتار امام در موارد مختلف مکرر و با صراحت و گاهی با تلویح و اشاره آمده است، آن حضرت از جریان حادثه خونین کربلا مطلع و باخبر بود و این مورد نیز یکی از آنهاست که به جزئیات این حادثه و محل وقوع آنکه همان سرزمین کربلاست با اتکا به اخبار رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم اشاره میکند.
2 - و اما نکته دوم، مسأله راه و روش و برنامهای است که حسین بن علی علیهما السلام در مقام جنگ از آن پیروی میکند که به قول زهیر بن قین اقدام به جنگ در آن شرایط به نفع آنان و در صورت تأخیر جریان دقیقاً معکوس و هزیمتشان مسلم و حتمی است.
ولی امام در این شرایط خاص برنامه جنگی خویش را چنین اعلام میکند که:«من شروع به جنگ نخواهم کرد».
و این همان برنامهای است که امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ جمل برای یارانش اعلان نمود آنگاه که در مقابل دشمن خونآشام قرار گرفت، دشمنی که دوبار دست به حمله زده و بهترین مسلمانان و زبدهترین شیعیان علی علیه السلام را در شهر بصره به قتل رسانیده است:«لا تَبْدَأُوا الْقَوْمَ بِالْقَتالِ...؛ شما شروع به جنگ نکنید با شمشیر و نیزه به آنان حمله ننمایید و در خونریزی بر آنان سبقت نجویید، با ملاطفت و مهربانی و با زبان نرم و ملایم با آنان سخن بگویید (تا به جنگ و ستیز وادارشان نکنید)» .
3 - هدف پیشوایان و ائمه هدی اصلاح افراد و جلوگیری از انحراف و به قول حسین بن علی علیهما السلام «امر به معروف و نهی از منکر» است و این هدف هم با توسل به زور و از راه جنگ و خونریزی امکانپذیر نیست بلکه جنگ، آخرین حربهای است که در صورت مسدود شدن تمام راهها باید به آن متوسل گردید.
خلاصه، پاسخ امام در آن شرایط خاص به زهیر بن قین دلیل دیگری است بر این که منظور آن حضرت از این حرکت رسیدن به یک پیروزی ظاهری جنگی نبود بلکه امام در تعقیب هدفی بود مافوق آن و در ابعاد وسیعتر.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ