سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جانها، طبیعت های بدی دارند و حکمت است که از آنها باز می دارد . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 88 آذر 27 , ساعت 8:0 عصر

سخنی با عمر سعد
«اَیْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّکَ تَقْتُلُنی وَیُوَلِّیکَ الدَّعِیُّ بِلادَ الرَّی وَجُرْجانَ وَاللَّه لا تَتَهَنَّأُ بِذلِکَ عَهْدٌ
مَعْهُودٌ فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیا وَلاآخِرَةٍ وَکَاَنِّی بِرَأْسِکَ عَلی قَصَبَةٍ یَتَراماهُ الصِبیانُ بِالْکُوفَةِ وَیَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ» .
ترجمه و توضیح لغات
وَلّی، تَوْلِیَةً: سرپرستی امری را به عهده کسی قرار دادن. تَتَهَنَّا (از هَنَأَ): گوارا بودن. قَصَبه: نی. تَرامی: سنگباران کردن. غَرَض: هدف.
ترجمه و توضیح
امام علیه السلام پس از سخنرانی دوم، عمرسعد را خواست و او با اینکه از این ملاقات اکراه داشت و نمی‏خواست با آن حضرت مواجه گردد بالأخره به جلو آمد و حسین بن علی علیهما السلام برای آخرین بار با وی اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخیم اقدام و تصمیم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذکر داد و چنین فرمود:
«اَتَزْعَمُ اَنَّکَ تَقْتُلُنی...؛ تو خیال می‏کنی با کشتن من و به وسیله ریختن خون من به یک جایزه بزرگ و ارزنده! و به استانداری ری و گرگان نایل خواهی گردید؟ نه، به خدا سوگند! چنین ریاستی به تو گوارا نخواهد شد و این، پیمانی است محکم و پیش‏بینی شده، اینک آنچه از دستت بیاید انجام بده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوش و راحتی نخواهی دید و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهی گردید و چندان دور نیست آن روزی که سر بریده تو را در همین شهر کوفه بر بالای نی بزنند و کودکان این شهر سر تو را اسباب بازی قرار دهند و سنگبارانش کنند».
عمرسعد با شنیدن سخنان امام بدون اینکه جوابی داده باشد، از آن حضرت روی برگرداند و با قیافه خشمگین، خود را به صف سپاهیان رسانید.

 

نفرین امام و سرگذشت عمر سعد
حسین بن علی علیهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وی

موعظه و نصیحت نمود و حتی وعده داد هرنوع خسارت مادی را که ممکن است بر وی متوجه گردد، جبران نماید و امام علیه السلام خواست از این راهها او را ارشاد و هدایت نماید تا دست به این جنایت هولناک نزند و به بدبختی دنیا و آخرت گرفتار نگردد.
ولی حبّ مقام و آرزوی نیل به ریاست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختیار از کف او ربوده بود که در هردوبار امام علیه السلام با عکس‏العمل منفی از سوی وی مواجه گردید و از این همه نصیحت و موعظه نتیجه‏ای نگرفت تا بالأخره در ملاقات اول او را چنین نفرین نمود:«ذَبِّحَکَ اللَّهُ عَلی فِراشِکَ؛ خدا کسی را بر تو مسلط گرداند که در میان رختخواب، سر از تنت جدا کند و در قیامت تو را نیامرزد و امیدوارم از گندم عراق جز به مقدار کمی نصیب تو نگردد».
و در این سخن امام می‏بینیم آن حضرت پس از موعظه و نصیحت آنگاه که نتیجه‏ای نگرفت و پسر سعد را آماده حمله دید فرمود: نه تنها ریاستی نصیب تو نخواهد گردید بلکه نه در دنیا و نه در آخرت روی خوشی نخواهی دید.
اینک یک نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جریان عاشورا می‏اندازیم تا معلوم گردد آنچه امام علیه السلام درباره آینده وی گفته بود، چگونه تحقق پذیرفت. و در مدت کوتاهی که پس از جریان عاشورا زنده بود روز خوشی ندید و مرگ او نیز نه تنها به صورت طبیعی نبود بلکه به مضمون نفرین امام علیه السلام به صورت ذبح، آن هم در درون خانه و در میان رختخوابش واقع گردید.
ذلت و بدبختی عمرسعد بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد؛ زیرا وی به هنگامی که به همراه اسرا وارد کوفه گردید برای دادن گزارش جریان کربلا، به ملاقات ابن‏زیاد رفت، ابن زیاد پس ازاستماع این گزارش به وی گفت: اینک آن فرمان کتبی را که برای جنگ با حسین به تو داده بودم، به خود من برگردان. عمرسعد به بهانه اینکه متن فرمان در گیرودار جنگ مفقود شده است، از تحویل دادن آن خودداری ورزید ولی چون اصرار شدید ابن‏زیاد را دید، گفت: امیر! چرا چنین اصرار می‏ورزی من که فرمان تو را اطاعت کردم و حسین و یارانش را کشتم و اما این فرمان تو باید در نزد من بماند تا
بر عجایز و پیرزنان قریش در مدینه و شهرهای دیگر ارائه دهم و عذر خویش را بخواهم.
و بنا به نقل سبط بن جوزی، ابن زیاد برآشفت و جرّ و بحث در میان آن دو به آنجا کشید که عمرسعد چون از دارالاماره به سوی خانه خویش حرکت می‏کرد، چنین گفت: هیچ مسافری دیده نشده است که مانند من با دست خالی و با بدبختی به خانه خویش مراجعت کند که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را.
او پس از این جریان خانه‏نشین گردید؛ زیرا هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه که هروقت به مسجد می‏رفت مردم از وی کناره می‏گرفتند و هر وقت از کوچه و بازار عبور می‏کرد مرد و زن و کوچک و بزرگ او را سبّ و لعن می‏نمودند و به همدیگر نشان می‏دادند و می‏گفتند:«هذا قاتِلُ الْحُسَیْنِ؛ این است آن مردی که حسین را شهید نمود».
و بالأخره در سال 65 هجری یعنی پنج سال پس از شهادت امام حسین علیه السلام به دستور مختار ثقفی با تفصیلی که در کتب تاریخ آمده است به قتل رسید. و اجمال آن این است که:
یک روز مختار به تصمیم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنین گفت: بزودی کسی را که دارای مشخصاتی چنین و چنان است و قتل وی اهل زمین و آسمان را خشنود می‏کند خواهم کشت. مردی «هیثم نام» که در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهمید و فرزندش «عریان» را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وی هشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش «حفص» را که در کربلا نیز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وی گفتگو کند. پس از ورود «حفص» مختار رئیس شرطه خویش «کیسان تمار» را مخفیانه به حضور طلبید و دستور داد که اینک باید سر عمرسعد را از تنش جدا کرده و در نزد من حاضر کنی.
ابن قتیبه می‏گوید:«کیسان» طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گردید و او را در میان رختخواب دریافت او چون قیافه خشمناک کیسان را دید مرگ خویش را یقین کرده و خواست از جای خویش برخیزد که لحاف به پایش پیچید و به روی رختخواب
افتاد و کیسان مجالی نداد و سر از تنش جدا نمود و این چنین دفتر ننگین و جنایت‏بار زندگی او را درهم پیچید.
«کیسان» چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به «حفص» گفت: صاحب این سر بریده را می‏شناسی؟ گفت آری و پس از او در زندگی خیر نیست.
مختار گفت: آری برای تو زندگی سودی ندارد سپس دستور داد سر «حفص» را نیز از تنش جدا کرده و در کنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنین گفت: عمرسعد در برابر حسین و حفص در برابر علی‏اکبر. سپس گفت: نه به خدا سوگند که برابر نیستند و اگر سه چهارم همه خاندان قریش را به قتل برسانم حتی با یک بند انگشت حسین بن علی‏علیهما السلام نیز برابری نخواهد نمود .
و این بود نتیجه نفرین و پیش‏بینی حسین بن علی علیهما السلام در مورد عمربن سعد بزرگترین جنایتکار تاریخ که فرمود:«فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیا وَلااخِرَةٍ... ذَبِّحَکَ اللَّهُ عَلی فِراشِکَ عاجِلاً اِنِّی لاَرْجُو اَنْ لا تَأَکُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا یسیراً».



لیست کل یادداشت های این وبلاگ