نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
ناگاه، ابرى سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم!
از جانب خداى متعال ندا آمد که: اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش تو را بر آورده کنم، اما هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنند؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟
مرد مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟
اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟
در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید.
نخست از خود بپرسید: "من برای یادگیری خود چه کرده ام؟"
سپس همچنان که پیش تر می روید بپرسید: "من برای کشورم چه کرده ام؟"
و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که: "شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید."
اما صرفه نظر از هر پاداشی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، آنگاه که لحظه مرگ فرا می رسد هر کدام از ما باید این حق را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:
«من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام»
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد.
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد.
مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر در حالی که گریه میکرد، گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی ... فقط 75 سنت دارم، درحالی که گل رز 2 دلار میشود.
مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم .
وقتی از گلفروشی خارج میشدند، مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ میخواهی ترا برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
که باید در تنهائی کشف شود.پس چرا ما با همیم ؟
ملانصرالدین پاسخ داد : با همید چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست
.جنگل رطوبت هوا را تامین می کند ، در مقابل توفان مقاوم تر است و به
باروری خاک کمک می کند.
شاگرد گفت : اما چیزی که یک درخت را مقاوم می کند ریشه است . و ریشه ی یک
درخت نمی تواند به ریشه درخت دیگری کمک کند.
ملانصرالدین در جواب گفت:جنگل همین است. هر درخت با درخت دیگر متفاوت است،
هر درخت ریشه ای مستقل دارد . راه آنانی که می خواهند به خدا برسند همین
است :اتحاد برای یک هدف و همزمان آزاد گذاشتن هر یک اعضای گروه تا به شیوه ی
خود تکامل یابد.
افراد پرهیزگاری که زندگی شان را وقف خدا می کنند و نمی پرسند چرا
یا افراد بی فرهنگی که می کوشند اراده باریتعالی را بفهمند
داو بی یر گفت : بهتر از همه الگوی کودکان است .
گفتند : کودک که هیچ چیز نمی داند . هنوز نمی داند واقعیت چیست .
او پاسخ داد : سخت در اشتباهید . کودک چهار خصوصیت دارد که هرگز نباید فراموش کنیم :
?- همیشه بی دلیل شاد است
?- همیشه سرش به کاری مشغول است
?- وقتی چیزی را می خواهد تا آن را نگیرد از عزم و اصرارش کم نمی شود
?- سرانجام می تواند خیلی راحت گریه کند
در یکی از خاطراتش مینویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خشونتآمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد:
«مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد؛ یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم.
از میان نردهها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.
فریاد زدم «هی رفیق کبریت داری؟» به من نگاه کرد شانههایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیکتر که آمد و کبریتش را روشن کرد بیاختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم.
در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصل? بین دلهای ما را پر کرد. میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد.... ولی گرمای لبخند من از میلهها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخندی شکفت. سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد. من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم. نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود.
پرسید « بچه داری؟» با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانوادهام را به او نشان دادم و گفتم «آره ایناهاش».
او هم عکس بچههایش را به من نشان داد و دربار? نقشهها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد. گفتم که میترسم دیگر هرگز خانوادهام را نبینم. دیگر نبینم که بچههایم چطور بزرگ میشوند.
چشمهای او هم پر از اشک شدند. ناگهان بیآنکه که حرفی بزند، قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاد? پشتی آن که به شهر منتهی میشد هدایت کرد. نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بیآنکه کلمهای حرف بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد...
پژوهشگران دانشگاه هاروارد
طی ?? سال بر گروهی ??? نفری نظارت کرده و در نتیجه موفق
شدند چند عامل مهم در رفتار افراد را تعیین کنند که بر طول
عمر تاثیر بسزایی دارند.
افراد
خوشبخت که پول قرض نمی گیرند، بیشتر عمر می کنند تا
افراد بدبین.
همچنین افرادی که شکلات دوست دارند، افراد دیندار و
سبزیخواران نیز عمر طولانی تری دارند.
پژوهش های اخیر نشان دادند که افراد دارای زندگی سالم
دارند چند سال بیشتر زندگی می کنند.
برای اینکه ? سال بیشتر زندگی کنید:
شکلات بخورید. تحقیقات نشان می دهند
که شکلات غلیظ و تلخ برای قلب مفید است.
برای اینکه ? سال بیشتر زندگی کنید:
دیندار باشید و دوستان بسیاری داشته
باشید. تحقیقات نشان دادند که حضور مرتب در حرم و اماکن
مذهبی استرس را کاهش می دهد. همچنین دوستی و ارتباطات
اجتماعی نیز همین تاثیر را نشان می دهند.
برای اینکه ??? سال بیشتر زندگی
کنید:
گوشت کمتر بخورید. سبزیخواری و یا
تنها کاهش مقدار گوشت در غذا می تواند بعلت کاهش غلظت چربی
در بدن طول عمر را افزایش دهد، زیرا در ازای آن مصرف میوه
و سبزیجات افزایش می یابد.
برای اینکه ??? سال بیشتر زندگی
کنید:
زندگی فعالی داشته باشید. دانشمندان
تایید می کنند که تحرک و نرمش و ورزش تاثیر مثبتی بر قلب
می گذارد و نمی گذارد که فرد چاق شود.
برای اینکه ? سال بیشتر زندگی کنید:
تحصیل کرده و با دانش باشید.
دانشمندان هاروارد بدین نتیجه رسیدند که زنان دارای
تحصیلات دانشگاهی بطور متوسط ? سال بیش از زنان بدون
تحصیلات عالیه زندگی می کنند.
برای اینکه ??? سال بیشتر زندگی
کنید:
مثبت نگر باشید. پژوهش ها ثابت کرده
اند که ریسک مرگ زودرس برای افراد حوشبین ??% کمتر است.
برای اینکه ?-?? سال بیشتر زندگی
کنید:
سیگار نکشید. افرادی که هیچگاه
سیگار نکشیده اند، بطور متوسط ?? سال بیش از افراد سیگاری
زندگی می کنند. اگر مردان در سن ?? سالگی سیگار را ترک
کنند، می توانند بطور متوسط ??? سال به طول عمر خود
بیفزایند.
برای اینکه ?? سال بیشتر
زندگی کنید:
خوشبخت باشید. افراد خوشبخت بطور متوسط ?? سال بیش
از سایرین زندگی می کنند.
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد ...
در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید : چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ?? سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!
زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه ...
شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد ؟!
زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا ?? سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!
مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ