سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای انس! بر شمار دوستان بیفزا، که آنان شفیع یکدیگرند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 89 مرداد 3 , ساعت 7:0 عصر

حقایق طاقت فرسای زندگی روزمره، فضای کمی
برای خوش بینی باقی می گذارد. خبرهای متفاوت به این دلیل بر سر زبان ها می
افتند که نشانه هایی از اعمال خشونت، و خون و خونریزی در آنها وجود دارد.
در مورد بحران غذایی در آفریقا میشنویم، همه روزه افرادی بدون هیچ دلیل
خاصی در خیابان های کشورهای مختلف کشته میشوند، سوء استفاده های جنسی از
کودکان هر روز افزایش پیدا می کند، و فاجعه های هواشناسی با گرم شدن جهانی
کره زمین وخیم تر می شوند. هزینه های درمانی با سرعتی بیش از یک جت بالا می
روند و در صحبت های روزمره کودکان شاهد بی حرمتی ها و دشنام دادن های
بیشتری هستیم. با چنین وضعیت منفی که ایجاد شده، تعجبی ندارد که سازمان
آمارگیری آمریکا اعلام می کند از هر 10 نفر یک نفر به افسردگی مبتلاست.
خود
شما هم ممکن است با خواندن پاراگراف اول دچار یاس و افسردگی شوید. اما صبر
کنید! هنوز جای امیدواری باقی است؛ در این دنیا چیزی به نام "هوش خوش
بینی" نیز وجود دارد. این نوع خوش بینی هیچ یک از حقایق تلخ دنیای امروزی
را انکار نمی کند، بلکه به دنبال یافتن راهی برای مقابله با مشکلات است.
"مارتین سلیگمن" که کار اصلی زندگی خود را بررسی و مطالعه بر روی خوش بینی و
شادی قرار داده، معتقد است که می توان هنر خوش بینی را آموزش دید و یاد
گرفت.

این مراحل پایه ای را در نظر بگیرید:
1- بر روی چیزی
تمرکز کنید که قدرت کنترل آنرا داشته باشید. خود را درگیر مسائلی که از
عهده تان خارج است نکنید. شاید نتوانید گرم شدن کره زمین را کنترل کنید،
اما میتوانید در مصرف انرژی صرفه جویی کنید. شاید نتوانید کل سیستم شرکت را
کامپیوتری کنید، اما می توانید خودتان را با مهارت های عرضه و تقاضا مدرن
مجهز کنید.
2- وقایع را ارزیابی کرده و از متهم کردن خود دست
بردارید. همیشه یک راه دیگر برای نگاه کردن به شرایط و موقعیت های مختلف
وجود دارد. "لغو سفر هوایی باعث شد من به ملاقات مهمی که برنامه ریزی کرده 
بودم نرسم." کاری است که شده؛ تنها کاری که از دستتان بر می آید این است
که ببینید چه کاری را می توانید جایگزین آن امر کنسل شده بکنید.
3-
به اندازه "کافی" فکر کنید. زمانیکه توجه خود را به نداشته های معطوف می
کنیم، به راحتی از فکر کردن به چیزهایی که داریم محروم می شویم. به عنوان
مثال اگر در حال خواند این مقاله هستید می توانید به خود بگویید به اندازه
کافی وقت، هوش و ذکاوت دارید و به کامپیوتر و اینترنت هم دسترسی دارید.
4-
به دنبال جمع آوری واکنش های خوش بینانه باشید. مانند یک کشاوزر که از
زمین زراعی خود مراقبت می کند شما هم وظیفه دارید تا از خوش بینی خود
مراقبت کرده آنرا آبیاری کنید، غذا بدهید و در صورت لزوم حرص نمایید. همه
ما در زندگی خود شاهد روزهایی بودیم که بدبینی به سراغمان آمده، همیشه باید
با حقیقت مواجه شوید و مراقب باشید تا تخیل و تفکرات پوچ و منفی ذهنتان را
اشغال نکنند. حدس و گمان را کنار بگذارید و با مسائل و مشکلات خود منطقی
برخورد کنید. از خود بپرسید توانایی انجام چه کارهایی را دارید تا با پاسخ
به آن احساس قدرت بیشتری در وجودتان ایجاد شود. باید به حقایق رجوع کنید و
به دنبال گزینه های متفاوت باشید تا خدای نکرده به دام مطلبی که اکساندر
گراهام بل به ما اخطار داده نیفتیم: "آنقدر به یک در بسته خیره نشوید تا
دری را که باز است از خاطر ببرید."
5- به قدرت نسل آینده توجه کنید.
کودکانی که از پدر و مادرهای افسرده متولد میشوند گرایش بیشتری به افسردگی
دارند. کودکانی که دارای والدین خوش بین هستند، خودشان نیز بالطبع خوش بین
تر هستند. شما کدام گروه را انتخاب می کنید؟
البته باید توجه
داشته باشید که حتی اگر والدین شما منفی گرا بودند، خودتان باید مصمم شوید
که بد بینی را کنار بگذارید و افکار منفی را از خود دور کنید. بله شاید
انجام این کار قدری دشوار باشد اما اگر قدری تمرین کنید، خوش بینی به مرور
زمان ملکه ذهنتان خواهد شد.
سرانجام باید اظهار داشت که هوش خوش بین
به درستی می داند که تغییر و بی نظمی غیر قابل اجتناب است و باید از آن
مانند سایر موانع عبور کرد. در زمان بروز چنین شرایطی باید هر اقدامی که از
دستتان بر می آید انجام دهید؛ همین که مستعد تلاش کردن باشید، کفایت می
کند.
شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 7:0 عصر

داستان انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!

   دو
روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است ،
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط  نخورده باقی مانده بود ، پریشان
شد . آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ  رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد
.

 داد زد و بد و بیراه گفت !( فرشته سکوت کرد )

آسمان و زمین را به هم ریخت !( فرشته سکوت کرد )

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت !( فرشته سکوت کرد )

به پرو پای فرشته پیچید !( فرشته سکوت کرد )

کفر گفت و سجاده دور انداخت !(باز هم  فرشته سکوت کرد )

دلش گرفت و گریست  به سجاده افتاد!

اینبار فرشته سکوتش را شکست و گفت :

 ((
بدان که یک روز دیگر را هم از دست  دادی ! تنها یک روز دیگر باقیست .
بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن ! ))

لابلای هق هقش گفت : ( اما با یک روز   ....  با یک روز چه کاری می
توان کرد ....؟ )

فرشته گفت :
 ((
آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است
و آن که امروزش را درنیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید !)) و آنگاه
سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :

 (( حالا برو و زندگی کن !))

او  مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید . اما
میترسید حرکت کند ! میترسید راه برود ! نکند قطره ای از زندگی از لای
انگشتانش بریزد .قدری ایستاد ....بعد با خود گفت :

 ( وقتی فردایی ندارم ، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد ؟!!!
بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم .)

آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را
نوشید و بوئید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می
تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند ...

او در ان روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به
دست نیاورد ، اما .....اما در همان یک روز  روی چمن ها خوابید کفش
دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید ، و به آنهایی
که نمی شناختنش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا
کرد . او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد
و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد !

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :

او درگذشت ،کسی که هزار سال زیسته بود.


پنج شنبه 89 تیر 31 , ساعت 7:0 عصر



تمساح

?- ضرب المثل جامایکایی

no  call  alligator  long mouth  till  you
pass him

قبل از آن که از رودخانه عبور کنی ، به تمساح نگو “دهن گنده”.

[تفسیر :  تا وقتی به کسی نیاز داری،او را تحمل کن و با او مدارا کن. ]

تخم مرغ

? – ضرب‌المثل هاییتیایی

if  you  want  your  eggs  hatched , sit  them yourself

اگر می‌خواهی که جوجه‌هایت سر از تخم بیرون آورند ، خودت روی تخم‌مرغ
ها بخواب.

[تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی، آن
را به شخص دیگری غیر از

خودت مسپار.]

خرگوش

? – ضرب‌المثل لاتین

a silly  rabbit  have  three  opening to its den

یک خرگوش احمق ، برای لانه‌ی خود سه ورودی تعبیه می‌کند.

[تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم می‌کند که راه دخالت دیگران را
در امور خودت بر آن‌ها ببندی]

سوسک

? – ضرب‌المثلی از شمال
آفریقا

Every  beetle  is a gazelle  in the eyes  of   its mother

هر سوسکی از دید مادرش به زیبایی غزال است.

معادل فارسی :  اگر در دیده‌ی مجنون نشینی ، به غیر از خوبی لیلی نبینی.

بشکه

? – ضرب المثل روسی

An empty  barrel  makes  greatest 
sound

بشکه‌ی خالی بلندترین صدا را ایجاد
می‌کند.

[تفسیر : هیاهو و ادعای بسیار نشان
از میان تهی بودن دارد.]

املت

? – ضرب‌المثل
اسپانیایی

after  all  , to make  a beautiful omelet you have  to break  an
egg

برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم‌مرغ شکست.

[تفسیر: بدون صرف هزینه ، به نتیجه‌ی مطلوب دست نخواهی یافت]

معادل فارسی : بی‌مایه فطیر است.

چاقو

? – ضرب‌المثل روسی

all  are  not  good cooks who carry long knives

هر که چاقوی بزرگی در دست دارد ، لزومآ آشپز ماهری نیست.

[تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست]

معادل  فارسی : به عمل کار برآید.

پیوست : این ضرب‌المثل‌ها برگرفته از کتاب “بهترین حرف‌های دنیا” گرد‌آوری شده
توسط آقای محمدسروش تفضلی است

و منتشر شده توسط نشر سایه گستر. این
کتاب دو زبانه است و ضرب‌المثل‌های را از سراسر دنیا در خود دارد.

چهارشنبه 89 تیر 30 , ساعت 7:0 عصر
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
 
 سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
 سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
 
نتیجه:
 هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.

سه شنبه 89 تیر 29 , ساعت 7:0 عصر
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود.
بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد .
سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرکی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود.
تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید : ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت وپس از لحظاتی گفت :
" پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد"
دوست من ... چیزی که باعث رشد آدمها میشه رنگ و ظواهر نیست ...
رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند ... مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه.
دوشنبه 89 تیر 28 , ساعت 7:0 عصر
پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد.
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
اما ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:
نمی دانم چه حکمی بکنم !! من هر دو طرف را شنیدم، از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد …

از کتاب : " پدران . فرزندان . نوه ها "
اثر : پائولو کوئیلو.
یکشنبه 89 تیر 27 , ساعت 7:0 عصر

زن ها بدون اینکه متوجه باشند گاهی کارهایی را انجام می دهند
که باعث فراری دادن مرد ها میشوند. این پنج مورد از موارد مهم برای این
امر به شمار می رود.

? اعتماد به نفس پایین
زنهایی که اعتماد به نفس پایین دارند مرد ها را فراری می دهند. مرد ها جذب
زنهایی که مشکلات زیادی دارند نمی شوند. مرد ها علاقه دارند در اطراف
زنهایی باشند که کمترین دردسر را درست می کنند. مردها دوست ندارند در کنار
کسی باشند که مدام در حال گریه کردن است. همچنین متنفرند در کنار زنانی
باشند که مدام دیگران را برای اشتباهات سرزنش می کنند به جای آنکه در صدد
رفع آن مشکل بر می آیند.
? کنترل کردن
مردها زنهایی را که می خواهند مرد را کنترل کنند دوست ندارند. زنهایی که
آنها را یاد غر غر کردن های مادرشان می اندازد. زنهای کنترل کننده تاثیری
بر روی مردان ندارند. مردهایی که کنترل می شوند پشت سر زنانشان دروغ می
گویند و دزدکی همه کاری انجام می دهند. این امکان را به او می دهید تا زمان
کمتری را با شما بگذراند. زن های کنترل کننده مسئله عدم امنیت و اخبار های
نا درستی را برای مردان ایجاد می کنند. مرد ها هرگز با زنانی که آنها را
کنترل می کنند نمی مانند اهمیتی ندارد که شما چقدر خوب و خوشگل هستید. زنها
نباید مرد ها را به مانند بچه ها بزرگ کنند.
? آویزان بودن
هیچکس دوست ندارد در اطراف زنی باشد که مثل چسب به او چسبیده است، هیچکس
دوست ندارد با کسی قرار بگذارد که او را یاد بچه ها می اندازد. مردها دوست
ندارند اطراف زنی باشند که نیاز به توجه دارد. چسبیدن به مردها کاملا آنها
را دفع می کند. مردها دوست دارند که هر چند گاهی با دوستانشان بیرون بروند
بدون اینکه زنی مزاحم آنها باشد.
? بیکار
مرد ها دوست ندارند اطراف زنان بیکار بچرخند. مردها زنانی که پولشان را به
باد می دهند دوست ندارند. مردها زنانی را می خواهند که بتوانند از پس
خودشان بر بیایند. که پیشینه شغلی خوبی داشته باشند. زنی که از این شغل به
آن شغل می پرد جذابیتی برای هیچ مردی ندارد. زنی که نمی تواند شغل خود را
نگه دارد چگونه می تواند مرد خود را نگه دارد. از مرد ها هیچ وقت پول
نخواهید و راجع به مشکلات مالیتان با انها صحبت نکنید چون این مسئله او
نیست پس به آن اهمیتی نمی دهد.
? فرار کردن به خانه مادرتان
مردها از زنهایی که در شرایط سخت به مادرشان رجوع می کنند تا مشکلشان را
برایشان حل کند، فرار می کنند .


شنبه 89 تیر 26 , ساعت 7:0 عصر
    مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
    در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
    مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
    او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
    در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
    مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
    مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
    مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

    مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
    مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
    مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
    شیطان در ادامه توضیح می دهد:
    ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
    بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

    نتیجه داستان:
    کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
    این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.


پنج شنبه 89 تیر 24 , ساعت 7:0 عصر
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :  
شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است  .
بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .     
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :  

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

سه شنبه 89 تیر 22 , ساعت 9:21 عصر
این قدر تو رو دوست دارم که هیچ کسی کسی رو اینجوری دوست نداره
این قدر برات می میرم قد یه دنیا خوبی قد هزار تا ستاره
بی تو دلم میگیره، وقتی تنها میشم کارم انتظاره
این قدر تو رو دوست دارم که هیچ کسی کسی رو اینجوری دوست نداره

وقتی نگاهم می کنی قشنگیاتو دوست دارم
حالت معصوم چشات رنگ نگاتو دوست دارم
وقتی صداتو میشنوم دلم برات پر می زنه
ترس یه روز ندیدنت غم بزرگ قلبمه

این قدر تو رو دوست دارم که هیچ کسی کسی رو اینجوری دوست نداره
این قدر برات می میرم قد یه دنیا خوبی قد هزار تا ستاره
بی تو دلم میگیره، وقتی تنها میشم کارم انتظاره
این قدر تو رو دوست دارم که هیچ کسی کسی رو اینجوری دوست نداره

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ