بهشت و جهنم
روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد، زیرا آنها تنها به خود می اندیشند، ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را برای دیگران ارسال نمایید، من جزء آن 7% بودم، همچنین به یاد داشته باشید که من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما سهیم شوم.
سلامتی:
1- آب فراوان بنوشید.
2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..
3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
4- بااین 3 تا E زندگی کنید:
Energy
Enthusiasm (شورواشتیاق)
Empathy (دلسوزی و همدلی).
5- از ورزش کمک بگیرید.
6- بیشتر بازی کنید.
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
9- 7 ساعت بخوابید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- وقتی بیدار هستید بیشتر خیالپردازی کنید.
16- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
17- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین میبرد.
18- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
19- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...
20- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
21- بدانید که زندگی مدرسهای میماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند.
22- بیشتر بخندید و لبخند بزنید..
23- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه:
24- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.
25- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
26- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
27- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
28- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
29- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری میکنند، به شما مربوط نیست.
30- زمان بیماری ،شغل شما به کمک شما نمیآید، بلکه دوستان شما به شما مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.
زندگی:
31- کارهای مثبت انجام دهید.
32- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.
33- عشق درمانگر هر چیزی است.
34- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
35- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.
36- مطمئن باشید که بهترین هم میآید.
37- همین که صبح از خواب بیدار میشوید، باید از هستی تان شاکر باشید.
38- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.
آخرین اما نه کماهمیتترین:
39- لطفا این موارد را به هر کسی که می شناسید، بفرستید.
قانون های ذهنی می گن خوشبختی یعنی رضایت.مهم نیست ...چی داشته باشی یا چقدر، مهم اینه که از همونی که داری راضی هستی یا نه؟!چون یه وقتهایی آدم خیلی چیزها داره اما باز هم احساس خوشبختی نداره! و بر عکسش...پس یه قانون وجود داره، که می گه:
میزان خوشبختی = میزان رضایت
حالا این سوال مهم پیش می یاد که چه طوری میشه در کل زندگی احساس رضایت کرد؟
زندگی مجموعه ای از لحظه هاست! چون پشت این لحظه، لحظه ی بعدیه و پشت اون لحظه ی بعدی و بعدی و ...پس، اگه می خوای در کلیت بزرگ زندگی راضی باشی اول باید تمرین کنی تا در لحظه راضی باشی.استاد می گفت:
"اگه کسی تصمیم بگیره فقط توی لحظه ی اکنون راضی باشه، بعد ، به لحظه ی بعدی ، که رسید، باز در لحظه ی اکنون راضی باشه و بعد به لحظه ی بعدی که رسید باز ..... میدونی چی می شه؟
اون فقط برای راضی و شاد بودن در یک لحظه تلاش کرده، اما یک دفعه میبینه پنج ساله که راضی و خشنوده! اگه کسی از لحظه ی اکنونش نا راضی باشه، بعد، از لحظه ی بعد هم نا راضی باشه ، بعد... یکهو به خودش می یاد و می بینه پنجاه سالشه و همه ی این پنجاه سال رو نا راضی بوده! "
به همین دلیل دانشمندان ذهنی به لحظه ی اکنون می گن: لحظه ی ابدی اکنون.
شرط رضایت اینه که در لحظه ی ابدی اکنون راضی و شاد باشی
اصلا" مهم نیست داری در لحظه ی اکنون چی کار میکنی، فقط تصمیم بگیر مراقبه کنی که از هر کاری که داری در لحظه انجام میدی احساس رضایت و شادی کنی. به این کار میگن مراقبه ی لحظه ی ابدی اکنون. این کار، اتفاقا" بر خلاف تصور، کار خیلی راحتی نیست. دانشمندان ذهنی معتقدند در هر عمل و کاری که انجام میشه یه مقداری انرژی نهفته است و ما فقط در صورتی که روی اون کار مراقبه داشته باشیم میتونیم اون انرژی رو دریافت کنیم.
ببینین، مثلا" من از صبح شروع می کنم. از خواب بیدار می شیم، میریم مسواک می زنیم و در همون حال به صد تا چیز فکر میکنیم غیر از مسواک زدن. بعد میریم صبحونه میخوریم در حالی که فکرمون هزار جای دیگه است غیر از صبحانه خوردن. بعد... در واقع هر کاری که داریم انجام می دیم به همه چیز فکر می کنیم غیر از همون کار. این باعث می شه انرژی پنهان کارها رو دریافت که نمی کنیم، هیچ! کلی هم انرژی ذخیره شده مان را الکی خرج می کنیم!
شاید از مراسم چای در چین یا ژاپن شنیده باشین . اون در واقع یه جور مراقبه در لحظه ی ابدی اکنونه.
تمرین هایی برای درک و لذت بردن در لحظه ی ابدی اکنون:
تمرین 1 : برای خودتون یه استکان چای بریزین.با دقت سعی کنید فقط به کاری که دارین می کنین، فکر کنین. بعد در یه جای آروم بنشینید و با آرامش چای رو میل کنید. به این فکر کنید که با هر جرعه ی چای، همه ی انرژی موجود در آن را دریافت میکنید و لذت میبرید. به لحظه لحظه ی خوردن چای دقت کنید. (اگه فکر دیگهای اومد توی ذهنتون، خودتون رو شماتت نکنید. فقط آروم سعی کنید دوباره به خوردن چای برگردید.) بعد از اتمام، حتما" در دفتر مراقبه از خودتون تشکر کنید.
تمرین 2: مراقبه کنید در زمان مسواک زدن فقط به مسواک زدنتون فکر کنین. سعی کنید از این کار لذت ببرید.
تمرین 3: مراقبه کنید زمان خوردن غذا فقط به خوردن غذا فکر کنید. مجسم کنید با هر لقمه، انرژی موجود در غذا به همه ی سلول های بدنتون میرسه.از هر لقمه ی اون لذت ببرید.
نکته: غذایی که با مراقبه خورده میشه هرگز باعث چاقی های موضعی نمیشه. (در واقع وقتی ما غذا می خوریم در حالی که به صد چیز غیر از خوردن غذا فکر می کنیم، باعث انباشته شدن اون در جاهای نامناسب می شیم. بر عکسش هم صادقه. یعنی کسانی که هر چیزی که می خورن، چاق نمی شن، اگه روی غذا خوردن آگاهانه، مراقبه کنن، همه ی انرژی موجود در غذا رو دریافت می کنن. حتی میتونین مجسم کنین که دوست دارین غذا در چه قسمتی از بدن شما باعث چاقی بشه! وقتی دارین غذا می خورین توی دلتون با لقمه هاتون حرف بزنید! از لقمه ی نون و پنیر صبحتون بخواهید که همه ی نیروش رو به شما انتقال بده. (نخندین! جدی می گم! این یکی از مراقبه های هندوهاست!)
تمرین 4:این تمرین برای سیگاری هاست. اگه روی کشیدن هر سیگار مراقبه کنید، خیلی زودتر ارضا می شید و به تدریج تعداد سیگارهاتون کم و کمتر می شه.
به تدریج خودتون رو عادت بدید که هر کاری که دارین انجام می دین، فقط به اون فکر کنید و تصور کنید با این کار همه ی انرژی نهفته در اون کار رو دارین دریافت می کنین. خیلی سخته، اما شدنیه! شاید باورتون نشه اما به تدریج حتی از کارهایی که دوست نداشتید، به شدت لذت می برید. این قانون رو به یاد بسپرین: بر هر چیز که تمرکز کنیم، انرژی اون رو دریافت می کنیم. (در بعضی از مکاتب هندی حتی بر گریه کردن و اندوه هم مراقبه می کنند و معتقدند از اون هم میشه انرژی دریافت کرد اما چون این بحث دیگه ایه و باید فرق بین ایجاد ماند با دریافت انرژی از اندوه رو بدونیم خواهش می کنم فعلا" در این مورد اقدامی نکنید!)
یک حکایت:
خوب می خوام یه حکایت از یه گورو ی ( استاد بزرگ) هندی بگم که توی یه کتاب خوندم. اون با مریدانش دسته جمعی با هم، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم؟ در طول روز چه کار می کنیم؟
استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم!
اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام میدیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار میکنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی.....
بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم!
خوب و حالا تمرین آخر:
یک بار دیگه این پست رو بخون و تصمیم بگیر همه ی انرژی موجود در کلمات اون رو دریافت کنی. لبخند بر لب داشته باش. حالا آماده باش تا در لحظه ی ابدی اکنون، شاد و راضی باشی. از همین حالا شروع کن! چون امروز اولین روز از روز های باقیمانده ی عمر توست!
یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده
اولین حسرت: کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم? نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم
حسرت سوم: کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم
حسرت چهارم: کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم
حسرت پنجم: کاش شادتر میبودم
سرزمینمان ایران در زمان کوروش بزرگ وداریوش شاه سرزمینی بس بزرگ بود که امروزه عده ای از شاهان و وطن فروشان ان را به باد فنا داده اند افسوس وهزار افسوس که حتی امروز ما برای نگهداری انچه که از سرزمین بزرگمان بر جای مانده کوشا نیستیم و همیشه خود را ناتوان جلوه داده ودر برابر بیگانگان سر فرو برده ایم .
باید با خداوند ایران زمین اهورا مزدا عهد کنیم که از زمره کسانی باشیم که برای ابادانی وپیشرفت سرزمینمان ایران پا پیش گذاریم و از حقیقت چشم نپوشانیم که امروز ایران به ما فرزندان کوروش بزرگ پدر پارسیان نیازمند است تا در برابر بیگانگان ایستادگی کنیم و هر گونه که در توان قدرت داریم برای تاریخ گذشتگان ونیاکانمان ارزش قائل شویم و با هم دست برادری و برابری دهیم تا با مشتهای گره کرده در دهان بیگانگان زنیم تا دوباره دشمنان بدانند که فرزندان کوروش به پا خواستند تا حق از دست رفته خود را باز ستانند وهمیشه این دعای خیر مان باشد برای سرزمینمان ایران
{{{خداوندا سرزمین مرا از حمله بیگانه و خوشکسالی و دروغ در امان بدار }}}
(((دعای کوروش بزرگ برای ایران زمین)))
روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردند
(خداوندا اهورا مزداای بزرگ افریننده این سرزمین بزرگ سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دوربدار )
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید فرمودند چه باید می گفتم یکی جواب داد
برای خشکسالی دعا مینمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند برای جلو گیری از خوشکسالی انبارهای اذوقه و غلات می سازیم دیگری اینگونه سوال نمود برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم!
گفتند برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند نیرو بسیج میکنیم وسدهای برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم!
و همینگونه سوال و به همین ترتیب جواب شنیدند تا این که یکی پرسید شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود ؟
وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند !
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده اوردم ولی اگر روزی شما نزد من اید و دروغی گوید
که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از ان باخبر گردم واقدام نمایم .
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی اوریم و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم
که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین ان دروغ است.
این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده .
مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند
ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش
رنگ براق ماشین را نابود می کند .
مرد بطرف پسرش دوید ، او را از ماشین دور کرد و
با چکش دست های پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد .
وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند .
هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند
اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند .
وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دست هایش را دید با حالتی مظلوم پرسید
- انگشتان من کی در میان ؟
پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد .
دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید
این داستان را به یاد آورید .
قبل از آنکه با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید
کمی فکر کنید .
وانت را می شود تعمیر کرد .
انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد .
در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم .
ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است .
مردم اشتباه می کنند
ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم
ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم
تا آخر عمر دامان ما را می گیرد .
یک ضرب المثل چینی می گوید " یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود می کند " .
بسیاری از روابط به دلیل حرف های نابجا گسسته می شوند .
وقتی یک زوج خیلی صمیمی می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند .
ما بدون توجه به اینکه ممکن است حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم .
یکی از دوستان و همسر میلیونرش از کارگاه ساختمانی بازدید می کردند.
یک کارگر که کلاه ایمنی به سر داشت آن زن را دید و فریاد زد
- مرا به یاد میاوری ؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم
در راه بازگشت به خانه شوهر میلیونر به طعنه گفت :
- شانس آوردی که با من ازدواج کردی. وگرنه زن یک عمله و کارگر شده بودی
همسر پاسخ داد ...
- بر عکس تو باید قدر ازدواج با من را بدانی، وگرنه اون الان میلیونر بود، نه تو
در اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد.
مثل یک تخم مرغ شکسته ، که دیگر نمی توانی آن را به شکل اول در بیاوری
تک تک مردم برداشت های مختلف دارند . گوشتی که یکنفر با لذت می خورد برای دیگری زهر است .
زن و شوهری یک خر از بازار خریدند . در راه یک پسر بچه گفت :
- چقدر احمقند. چرا هیچکدام سوار خر نشده اند ؟
وقتی این حرف را شنیدند زن سوار بر خر شد و مرد در کنار آنها براه افتاد .
کمی بعد پیر مردی آنها را دید و گفت :
- مرد رئیس خانواده است . چطور زن می تواند در حالی که شوهرش پیاده راه می رود سوار خر شود ؟
زن با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شد و جای خود را به شوهرش داد .
لحظاتی بعد با پیر زنی مواجه شدند . پیر زن گفت :
- عجب مرد بی معرفتی . خودش سوار خر می شود و زنش پیاده راه می رود
مرد با شنیدن این حرف بسرعت به زنش گفت که او هم سوار خر شود .
بعد به مرد جوانی برخوردند . او گفت :
- خر بیچاره ، چطور می توانی وزن این دو را تحمل کنی . چقدر به تو ظلم می کنند !
زن و شوهر با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شدند و خر را به دوش گرفتند .
ظاهراً راه دیگری باقی نمانده بود . بعداً ، وقتی به پل باریکی رسیدند ،
خر ترسید و شروع به جفتک زدن کرد .
آنها تعادلشان را از دست دادند و به رودخانه سقوط کردند .
هیچوقت ممکن که همه شما را بستایند ، و یا لعنت کنند .
هیچگاه نه در گذشته ، نه در حال حاضر و نه در آینده چنین اتفاقی نخواهد افتاد .
بنابراین ، اگر وجدان راحتی داری از حرف دیگران زیاد دلخور نشو .
بسیاری از روابط به این دلیل گسسته می شوند که یک طرف می خواهد به طرف دیگر زور بگوید و یا توقع زیادی دارد .
مردم فکر می کنند که عشق بر هر چیزی پیروز می شود و همسرشان می تواند عادات بد خود را بعد از ازدواج ترک کند .
عملاً ، اینطور نیست .
یک ضرب المثل چینی می گوید
" تغییر شکل دادن یک کوه یا یک رودخانه آسانتر از تغییر دادن شخصیت یک انسان است "
دگرگونی آسان نیست. بنابراین ، توقع زیادی برای تغییر دادن شخصیت همسر
منجر به دلخوری و ناخوشنودی می گردد .
تغییر دادن خود و کمتر کردن انتظارات درد کمتری دارد.
شخصی به یکی از مؤسسات همسریابی مراجعه کرد و گفت :
- من به دنبال یک همسر می گردم .
لطفاً به من کمک کنید تا همسر مناسبی پیدا کنم .
مسئول مربوطه پرسید : لطفاً خواسته های خودتان را بگوئید
- خوشگل ، مؤدب ، شوخ طبع ، اهل ورزش ، با معلومات ، خوب برقصد و بخواند .
مایل باشد در تمامی ساعاتی از روز که در خانه هستم و بیرون نرفتم منو سرگرم کند .
وقتی به همدم احتیاج دارم برای من داستان های جالبی تعریف کند و هر وقت که خواستم
استراحت کنم ساکت باشد
مسئول مؤسسه با دقت به حرف های او گوش کرد و در پاسخ گفت :
- فهمیدم !!!!
شما به تلویزیون احتیاج دارید !!!
مثلی هست که می گوید زوج بی نقص از یک زن کور و یک مرد کر درست شده است،
زیرا زن کور نمی تواند خطاهای شوهر را ببیند و مرد کر قادر به شنیدن غرغرهای زن نیست.
بسیاری از زوج ها در مراحل اول آشنائی کور و کر هستند و رؤیای یک رابطه بی نقص را می بینند.
بدبختانه ، وقتی هیجان های اولیه فرو می نشیند ، بیدار می شوند و متوجه می شوند
که ازدواج به معنی بستری از گل های رُز نیست.
و کابوس آغاز می شود .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ